شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل
اگرچه سنگ شکـسـته تمام بال وپرم مرا بهـشت ببـر،نه مرا بـبر به حـرم
مرا ببر که شـبـیه کـبوتـران از صبح تـمـام روز بـه دور سـر شـمـا بـپــرم
قـسـم که منت سلـطـانی جهـان نکـشم اگر که پا بگـذاری دمی به چـشم ترم
به درد میخورد این چشمهای ناقـابل که من به این مژههایم غـلامرفـتگرم
مرا بکُـش نرسـم تابه روضۀگـودال مرا بکُـش که نبـیـنم چه آمـده بهسرم
گذر کن ازسر قبرمن و حـسین بگو که زیر سنگ لحد شعلهور شود جگرم برای مرحمتی روضهای بخوان وببین که سیـنـه میزنـم آنقـدر تا کـفن بدرم
نشـسـته فاطـمه پائـینپای ششگـوشه هنوز زمزمه دارد که تشنه،ای پسرم
خـدا به خـیرکـند روضههای سقا شد بیا و رحـم کن آقا به قـلب مـحـتضرم